به یاد شهدای هشت سال دفاع مقدس
به یاد شهدای هشت سال دفاع مقدس

بسم رب الشهداءِ و الصدیقینوَال تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَسخنم را با کالمی از شهید مظلوم حمید آقا باکری که مدتهاست در مغزم جوالن میدهد آغاز میکنم . بلی حمیدآقا باکری، همانند آقا مهدی باکری، مدال آقائی چه برازنده شان بود آقای دل خیل بسیجیان دهه شصت بودندمدال […]

بسم رب الشهداءِ و الصدیقین
وَال تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ
سخنم را با کالمی از شهید مظلوم حمید آقا باکری که مدتهاست در مغزم جوالن میدهد آغاز میکنم . بلی حمید
آقا باکری، همانند آقا مهدی باکری، مدال آقائی چه برازنده شان بود آقای دل خیل بسیجیان دهه شصت بودند
مدال آقائیشان را به خوبی نگه داشتند و با خود نیز بردند آنها آقائی را با القاب رئیس، وزیر،دکتر و مهندس عوض
نکردند چون کسب آقائی از حصول القاب مهندسی و وزارت وریاست خیلی باالتر و سختر است. برای آقائی باید
من درون و برون را ابراهیم وار قربانی کرد تا عارف شد فشار تهدید، تمسخر دنیویان و وسوسه نفس راکشید و با
نفس جنگید و پایدار ماند وآنرا قربانی کرد آنموقع شاهد قلبی میشوی و آماده شهادت جسمی خواهیم شد آنموقع
مصداق سخن آقا مهدی میشویم که “خدایا مرا پاکیزه بپذیر”
بگذریم، تکلیف غیر مکلفین عافیت طلب که برای کسب زر و زور و تزویر برای دنیا طلبی، همه ارزشها و هست و
نیست بندگان خدا را می درند مشخص است . لیکن حمید آقا باکری خطاب به رزمندگان)البته نقل به مضمون
است( چنین فرمودند “دعا کنید شهید شویم سعادت ابدی یابیم واال متاسفم که بگویم بازماندگان قافله جهاد بعد
از جنگ به سه دسته تقسیم و سرنوشت متفاوتی خواهند داشت:
۱ -دسته ای گوی سبقت از دنیاطلبانِ عافیت جویِ االن ربوده و در کسب زر و زور و تزویر از غیرمکلفین بی عار
امروز، سبقت می گیرند .
۲ -دسته ای در تکلیف می مانند و توسط اتحاد نامقدس دسته اول و غیر مکلفین بحدی عرصه برایشان تنگ و
غیرقابل تحمل می شود که از مشکالت روحی به گوشه عزلت خزیده و ذره ذره نابود می گردند .
۳ -دسته ای دیگر از آنها که درتکلیف می مانند وبرای حفظ ارزشهائیکه با آنها زندگی کرده وبرایشان جنگیده اند
بعنوان امانت یاران شهیدشان آنقدر استقامت می ورزند و با رسالت زینبی تالش میکنند تا توسط اتحاد نامقدس
گروه زر و زور و تزویر ظاهرا خودی و غیر خودی حذف و سپس نابود می شوند . بلی، تهمت می بینن و در معرض
تله های بسیار گروه زر و زور و تزویر گرفتار می شوند تا تحقیر ، حذف و نابود شوند. “
اما نکته دردناک دیگری نیز هست و آن با تغییر نسل، باوراندن مکتب تکلیف و فلسفه شهادت و قیام و جهاد برای
نسل جدید و دردناکتر مشگل دفاع از عمل جهاد و شهادت در دهه شصت هست.
در دهه ای از این بازه زمانی چهل ساله بسیجیان رزمنده :

  • به خاطر اینکه ریا نشود کسی نمی گفت جبهه بوده، اضافه کاری که هیچ ، پاداش و حق ماموریت و حتی هیچ
    حقوقی هم نگرفته تا مبادا از خلوص و مقبولیت عملش در درگاه الهی کاسته شود. از کارتون تعبیه شده بعنوان
    گاوصندوق در راهرو سپاه پول برنمیداشت تا با کار عصرانه یا شبانه زندگی اش را تامین کند تا مبادا از خلوص
    کارش کاسته شود، مبادا شکل معامله با خدا گیرد
  • در دهه ای دیگر مکلفین شرایط ایفای تکلیف را با افتخار و فخر نقل می کردند و شنوندگان صمیمانه از عمق
    جان گوش فرا می دادند و غبطه میخوردند که ای کاش بودند و ادای تکلیف میکردند
  • در دهه بعد مکلفین به علت عدم باور نسل جدید و شرایط زندگی عینی غیرمکلفین و نحوه برخوردشان، دیگر
    خجالت می کشیدند از شرایط تکلیف و ادای وظیفه بگویند تا مبادا دروغگو خطاب نشوند .
  • در دهه فعلی دیگر مکلفین عین خطاکاران مجبور به پنهان کردن حضورشان در موارد تکلیف هستند االن
    مشکوک ترین کار پول نگرفتن است ، زیاد کار کردن است . اصحاب زر و زور جمع می شوند تا این غده مشکوک
    و سرطانی را کنکاش و تهاجم و با بهانه ای از بین بردن ببرند .چرا که حجم تالش و سطح بی توقعی شان و رفتار
    بی آالیششان تصور تئوری توطئه را در اذهان انسانهای غیرمعاصر یا توابین دهه شصت ایجاد می کند درحالیکه
    ایکاش مطمئن بودند بازماندگان آن دوران خستهتر و بی رمق تر و سیرتر از آن هستند که به فکر کسب مقام ،
    پول و قدرت آنها باشند . اینها جانشان را نیز بدهکار خدایند. تنها دلیل بودنشان تالش برای ایجاد محیط آشنای
    خود و استشمام بوی استثنایی آن دوران است. تنها دلیلشان احساس دین در برابر یارانشان است که در آغوششان
    جان دادند ،یارانی که دردعوای بچه گی تنهایشان نمی گذاشتند ولی این بیچاره گان مانده ازدرگاه آنها را درکنار
    اروند و جزایر مجنون و درتپه های کردستان جا گذاشتند وبرگشتند.واینک جزای ماندن وبودنشان را میکشند و
    میدهند. ساعت ۸ صبح سوم مهر ۱۴۰۰ – جواد نیکبخت